وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

ذوق گمشده

جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

دعوت شدم به سور دانشگاه یکی از اعضای فامیل..به این فکر کردم چرا من وقتی قبول شدم سور ندادم؟!چرا اصلا ذوق نکردم..چرا برام مهم نبود..وقتی دانشگاه قبول شدم..وقتی استخدام شدم..وقتی اولین حقوقمو گرفتم..هیچ ذوقی نکردم..هیچی! چرا هیچ وقت برام مهم نبود..خریدن هیچ چیز نویی برام اونقدرا جذاب نبود..هیچ وقت حس نکردم به موفقیت رسیدم..اینجا باید ایستاد و جشن گرفت..همیشه یک مسیری رو حس کردم که فقط باید برم وظیفمه که برم..

اما پنجم دبستان که بودم وقتی تیزهوشان قبول شدم واقعا ذوق کردم..لحظه هاش یادمه..وقتی معلمم بهم گفت که توهم قبول شدی یادمه چنان بغل دستیمو در آغوش گرفتم که تا چند روز عضلاتم گرفته بود..و وقتی رسیدم خونه قبل از اینکه هیچ حرفی بزنم از قیافه و ذوق چشمام فهمیدن که بله..قبول شدم..اما وقتی وارد فرزانگان شدم فهمیدم..نه..اونقدرام شادی انگیز نبود..شاید بعد از اون بود که دیگه ریسک ذوق کردن رو نپذیرفتم و به این باور بیخود رسیدم که هر چیز که در دسترسمه بی ارزشه و اون میوه ممنوعه اس که شیرینه..

از لیوان ها
به لیوان شکسته فکر می کنی
از آدمها
به کسی که از دست داده ای
به کسی که به دست نیاورده ای
همیشه
چیزی که نیست
بهتر است

(علیرضا روشن)

  • وارش بارانی

سمپاد

نظرات  (۲)

  • ترامونتانا
  • حالا میوه ممنوعه شیرینه واقعا؟ دستت بهش رسیده؟

    پاسخ:
    نمی دونم..شاید رسیده باشه
  • ترامونتانا
  • هدف نهایی آرامشه. اگه به آرامش برسی به همه چیز رسیدی. آرامش پولدار بودن یا عشق سوزناک داشتن نیست.
    پاسخ:
    بله قطعا اینا نیست

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی