وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

امروز روز خواب من بود..بعضی روزا اینجوریم به نظرم بزرگترین نعمت دنیا خوابه

صبح سر کلاس اول هیچی نفهمیدم و در حالت نشسته و به چشم باز عملا خواب بودم..جشن مضحک روز دانشجو در همچین روزی که من اینقدر تشنه خواب بودم هیچ جایگاهی نداشت..نمی دونم به چه صورتی خودم رو به تختم رسوندم و با همان لباس ها بیهوش شدم..

وقفه ای برای ناهار و شنیدن خبر خوش کنسل شدن کلاس های عصر و مجددا در آغوش کشیدن رخت خواب..

ساعت شیش عصر چشام باز شد..همه جا تاریک و سرد بود..خیلی سرد..برقا ظاهرا رفته بود..چند دقیقه ای به همون حالت نشستم و به مرگ و قبر و این مفاهیم فکر کردم

گوشیم چشمک میزد..کلی پیام و میس کال..یکیش صادق بود زنگ زده بود برای خداحافظی برنداشتم پیام داده بود..رفتنی شده بود..آلمان..چه روز گندی بود..

وقتی دورو بریات یکی یکی میرن حس تنهایی احمقانه ای همه وجودتو میگیره احساس اون مسافر جا مونده تو ایستگاه یا همچین چیزی..یکی از کابوس های بچگیم همین بود، اون موقعی که برای رفتن به خونه مادربزرگ باید میرفتیم ترمینال و سوار مینی بوس میشدیم و بعد از کلی تکون و بهم خوردن دل و روده به بهشت کوچک میرسیدیم، همیشه خواب میدیدم که تو ترمینال جا موندم و مامانم رفته..یا وقتی به مقصد رسیدیم اونا پیاده میشن و من تو ماشین جا میمونم و هرچی گریه میکنم اونا دیگه صدامو نمیشنون و این ماشینم همچنان میره..

نمی دونستم باید جواب صادقو چی بدم آرزوی موفقیت یا همچین چیزی شاید..اون لحظه فقط به ذهنم میرسید که بهش بگم با خودش لباس گرم ببره حتما..


  • وارش بارانی

هواپیما

نظرات  (۱)

  • محمد فائزی فرد
  • همین رو بش بگو. توصیه ی مهمیه.
    نشون میده چه قدر به فکرشی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی