وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

چیزی که دوست دارم

سه شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۵۸ ب.ظ

 بدون فکر قبلی شروع میکنم به بازی دست ها روی اسکرین و نوشتن چیزی که دوست دارم باشم

اولین چیزی که دوست دارم اینه که وقت نداشته باشم..نه ادا اطوارها..یعنی اینقدر کار روی سرم باشد که وقت خالی نداشته باشم آنوقت وسط آن همه شلوغی یک جایی برای خودم باز کنم و یک لیوان قهوه ای کافی میکسی چیزی خودم را مهمان کنم..ترجیها زمستان باشد و بخار چای! مورد نظر بخورد توی صورتم و لیوانم پناهی باشد برای گرم کردن دست ها

دوست دارم یک گلدان حسن یوسف داشته باشم و باهاش حرف بزنم هر روز بهش آب بدهم و برگ هایش را نوازش کنم

دوست دارم بیشتر رانندگی کنم..یعنی حقیقتش دوست دارم پولش را داشته باشم و با زانتیای نوک مدادی که شش دانگش به نام خودم هست رانندگی کنم..دنده سنگین..آهنگ..آها دوست دارم در حین رانندگی کسی کنارم بنشیند و باهم مصرع به مصرع مشاعره وار شعر ها را بخوانیم..ترجیح میدهم نام برده را نشناسم..یعنی یکهو بیاید سوار ماشین خیالی ام بشود و هر وقت حوصله اش را نداشتم..ترمز..پیاده..

دوست دارم به آن جمله پاستور روی کتاب تست های کنکور برسم آنجا که میگفت در آرامش حاکم بر کتابخانه ها و آزمایشگاه هایتان زندگی کنید..به آن آرامش که دیگر هیچ چیز جهان به هیچ جایت نباشد

داشت یادم میرفت..گفتم آزمایشگاه و یاد دانشگاه افتادم و یاد انقلاب..خیابان انقلاب..دلم خانه ای میخواهد بالای یکی از کتاب فروشی های انقلاب..وفتی کتاب پیکر فرهاد رو میخوندم همیشه فکر میکردم خانه توصیف شده در همچین مختصات مکانی واقع شده..یک خانه قدیمی بالای کتاب فروشی خیابال ن انقل..آنجا پر از وسایل متعلق به من باشد..یک گیره مو مثل آن گیره موی رز در تایتانیک داشته باشم و همیشه کنار آینه ام باشد..یک تخت نرم و گرم برای خوابیدن..چند صندلی لهستانی..آشپزخانه ای دنج پر از چیزهای خواستنی و خانه ام پر باشد از خنزر پنزر..چیزهایی که فقط خودم ازشان سر دربیاورم..در اتاق کوچکم پا می نهد بعدها با یاد من بیگانه ای..در بر آینه می ماند به جای تار مویی نقش دستی شانه ای

دلم سفر هم میخواهد..با یک همسفر خوب..دیگه ترمز و پیاده در کار نباشد..اصلا رانندگی نکنم..خسته از همه مسئولیت ها با خیال راحت فرمان را به او بسپارم و گاهی از خستگی خوابم ببرد..آن اعتماد پشت خوابیدن..آنم آرزوست

دوست دارم با مربی خصوصی شنا حرفه ای و نواختن یک موسیقی را یاد بگیرم

دلم عصری بهاری را میخواهد که بنشینم و رقص محلی پسرها را تماشا کنم




از که میگریزی؟ از خود؟ ای محال..


  • وارش بارانی

رویا

نظرات  (۲)

قبل تر ها دوست داشتم یک خانه با دیوارهای آجری سنتی و حیاط حوض دار 

و باغچه اش داشته باشم در یک محله آرام. زندگی ام پر بشود از کتاب خوانی محض . استاد دانشگاه باشم و مقاله بنویسم و تفسیر و تحلیل. محیط کلاس و درس و دانشگاه.
بعدها عوض شدم
نمیدانم درست یا غلط به پول علاقه شدید پیدا کردم.... دیگر خانه دیوار آجری و حیاظ حوض دار مرا قانع نمیکرد. پنت هاوس شد خانه مورد علاقه ام محله آرام خلوت جایش را به داون تاون داد.
حتی وقتی به اروپا رفتم برای تحصل دومین شهر و یکی از زیباترین شهرها بودم چند ماه عوض کردم به پایخت . شلوغی اش را دوست داشتم ازدحام را. 
+ مدرنیته مثل سل است می آید علاق و وابستگی هایش هم. یا در آن حل میشوی یا تو را له میکند
"حاتم قادری" استاد دانشگاه تربیت مدرس در رشته اندیشه سیاسی. 
پاسخ:
علاقه به پول یه حقیقته و در همه آدما وجود داره..اما هنوزم میشه بین همه حقیقت های تلخ و زننده رویا ها رو زنده نگه داشت..رویا هاتو زنده نگه دار!!
خوبه ادم بدونه چی میخاد یا لااقل بهش فک کن
پاسخ:
میدونم دیگه، همینایی که گفتم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی