وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

زن...کارمند...دانشگاه...

شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ب.ظ

موقعی که دبیرستان میرفتم ناظم های مدرسه خیلی برام آزار دهنده بودن، با اینکه دانش آموز درس خونی بودم و با مسائل حاشیه ای کاری نداشتم اما همیشه نفرت خاصی از اون آدما تو دلم بود

در گذشته مطلبی در فیسبوک نوشته بودم تحت این عنوان که آموزش عالی اونقدری که قبل کنکور رویاییه جذاب نیست!

خب طبیعتا تصورم این بود که در کنار بقیه مشکلات که بعد از کنکور تمام خواهد شد این معضل ریاست افراد بی لیاقت و اجبار ما برای حرف شنوی از افرادی که نمی فهمند هم تمام خواهد شد

و خب باز هم طبیعتا کاخ آمال و آرزوهام با دیدن حقیقت فرو ریخت و حماقت و بیسوادی کارمندهای دانشگاه مخصوصا کارمند های زن نسبت به ناظم ها و معلم های محترم پرورشی خیلی وسعت بیشتری داشت

دانشگاه داره تموم میشه ولی یادم نمیره فرسایش های روحی و عصبی که از دست همین کارمندهای محترم نصیبم شد و عذابی که مجبور بودم بهشون احترام بذارم  و این اجبار و ماجرا های قبل و بعدش...

باعث تأسفه که این موجودات اکثرا زن هستند، یعنی اگر آخرش از فرط استیصال در حال پاره شدن پوست و بیرون زدن محتویات داخلی بدنت باشی اگر یک کارمندی آن وسط پیدا شود و کارت را راه بیاندازد قطعا آقاست!

فکر میکردم این حجم از نادانی فقط در دانشگاه ما موج میزند..

امروز برای آزمون ارشد دانشگاه آزاد اسلامی، به یکی از مراکز این دانشگاه در سطح استان خودمان رفتم که به صفا سیتی معروف است! ساختمان و معماری دانشگاه بی نظیر بود و حیاط دانشگاه هم که یک ترکیبی از جنگل و باغ بود و بسیار زیبا..آزمایشگاه های بسیار بزرگ و ظاهرا مجهز و شیک و از همه مهم تر پر بود از دخترها و پسرهای زیبا رو که روحمان تازه شد از تماشای آنها!.. خب به نظرم حق دارم در دانشگاه ما که از این خبرا نیست مردیم از بس آدمای درس خوان بی ریخت دیدیم!والا!

اما نکته اصلی کارکنان محترم بودند که نمونه ی کپی شده کارکنان دانشگاه ما بودند تا من زیاد هم احساس غریبی نکنم..به این نتیجه رسیدم یک سری از بانوان محترم اوصلا کارمند دانشگاه به دنیا می آیند یعنی شما تصور کنین جنین محترمی که چادر چاغچور (؟) از رحم مادر خارج میشوند و به مامای بدبخت میگویند که الان وقت ندارند به دنیا بیایند و اصلا برود پی کارش و الان وقت نماز و ناهار است!


پی نوشت: عنوان شبیه فیلم نان،عشق،موتور هزار شد! فیلمو خیلی قدیم دیدم ولی حس خوبی بهش دارم نمیدونم چرا!



  • وارش بارانی

دانشگاه

گذشته

نظرات  (۲)

  • ـــــ هادی ـــــ
  • مسئول آموزش ما خانمی بود که با دانشجو جماعت طوری رفتار میکرد که هیتلر با یهودی ها نکرد ، بنا به دلایلی قرار شد انصراف بدم و از قضا برگه ی ترخیص ما علاوه بر شونصد جایی که حتی اسمش هم نشنیده بودم زیر دست ایشون هم رفت ،
    گفت : عه ه ه ه آخه چراااا انصراف ، فقط 20 واحد مونده !؟
    گفتم : دیدم برخورد شما با دانشجوها مناسب نیست ، به عنوان اعتراض انصراف دادم ( یعنی کلااا سکوت عمیقی در اتاق شکل گرفت و جیگرم خنک شد :))))  )
    پاسخ:
    پس این یک اپیدمی فراگیره!
    آفرین انتقام یک نسل از دانشجوهای این مملکتو گرفتی پس!اما دل من اینجوری خنک نمیشه باید فقط بگیرمش بزنمش در حدی که خون بالا بیاره..سرب داغ بریزم حلقشون! کلا شکنجه های شنیعی از ذهنم میگذره اما در عمل فقط میتونم لبخند تحویلشون بدم!
    ما هم مسئولای آموزشمون همینقدر حرص درارن.البته اقاهاشون بیشتر! :-))))
    پاسخ:
    باعث تاسفه در محیط های علمی و آموزشی حضور همچین افرادی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی