وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دلتنگه تهرانم..

مکانی که هیچ وقت با زمانی که توش بودم یکسان نبود..زمانی که دوست دارم فراموشش کنم و مکانی که مدام یادآوری میکنم یک پاردوکسی جالبی در من به وجود آورده.

تهران، شهری که هیچ وقت یک غول آهنی بزرگ ندیدمش..شهری که اونو مقصر غربت و تنهایی خودم ندونستم

من هنوز هم در تهران یک آدم دیگه ام..ساکت ترم..بیشتر میبینم..بیشتر راه میرم..بیشتر میشنوم..و بیشتر میخونم..

تنهایی در تهران یک درد مشترکه..درد نیست..یخشی از زندگی دانشجوهاست..این جمعیت عظیمی که ساکن کوی اند و هر کدوم صاحب یک دنیای بی نهایتن..وقتی این دنیاهای موازی بدون هیچ برخوردی از کنار هم رد میشن  تصویر جالبیه..

نه تنها دانشجوهای شهرستانی بلکه اکثر آدما ها در محیط پایتخت این طورن..یا شاید به نظر من این طور اومدن..آدم های تنهایی که ساعت ها در کتاب فروشی ها راه میرفتند و کتاب ها رو ورق میزدن..زوج هایی که گوشه یه پارک خلوت نشسته اند و احساس مبادله میکنن..مرد های میانسالی که تنها و  با یک فلاسک چای میان کوه و میشینن و فکر میکنن

تهران، این شهر بی استیل دوست داشتنی ما هم همینه..درست مثل آدم هاش..همینقدر تنها و ساکت

  • وارش بارانی

از جمله اموری که همیشه دست و پای مارو میبنده و مانع از یک سری تجربیات میشه وجهه خوبه، یا بهتر بگم ترس از خراب شدن وجهه خوب! میتونه چیز مثبتی باشه، مثلا من ذاتا از سیگار و قلیون بدم نمیاد اما هیچ وقت امتحان نمیکنم چون وجهه خوبی نداره!!

خب این شاید یک مثال نادر مثبت باشه، و در اکثر مواقع این حس چیزی جز یک حس عوام گونه مصلحت اندیش محتاط و نان به نرخ روز خور نیست..

دوست داشتم خیاطی یاد بگیرم، اما حس میکردم اصلا وجهه خوبی ندارد یک دختری که در فلان دانشگاه فلان رشته را میخواند برود بنشیند بین یک مشت ترک تحصیل کرده و عشق شوهر کردن و بخواهد خیاطی یاد بگیرد..من را چه به آن فضا! پس کلاس و پرستیژ چه می شود؟!

اما این روزها که بین هوا و زمین معلقم..در شرایطی که نه تکلیف فارغ التحصیلی لیسانسم معلوم است، نه تکلیف شروع ارشد، نه تکلیف شروع کار و نه هیچ چیز دیگری مربوط به شخص خودم..در شرایطی که در جواب سوال های اطرافیان که چه میکنی این روزها؟ از درون منفجر میشوم اما فقط لبخند میزنم و میگویم فعلا معلوم نیست، در این نقطه تصمیم گرفتم بگویم گور بابای وجهه!

رفتم و کاری که همیشه به آن علاقه داشتم را شروع کردم، نمیدانم شرایط اجازه ادامه میدهد یا نه اما مهم این بود که شروع کردم، مهم این بود که به درجه ای رسیدم که اینکه وجهه ام چه میشود برایم مضحک و خنده دار است..


  • وارش بارانی

معمولا در زندگی چند قدمی عقب تر زندگی میکنم، یک مقاومتی کوتاه مدت دربرابر نو شدن دارم که قشنگ صبر میکنم یک چیز بیات شود تا بعد تصمیم بگیرم که آن را انجام دهم یا نه. نمی دانم این ویژگی بد است یا خوب، اما به هر حال هست

گیم آف ترونز را از مدت ها پیش داشتم، در دانشگاه درباره اش حرف میزدند، در فضای مجازی اسمش بود، در گروه های تلگرامی .. اما من انگار تا الان فرصت نکرده بودم ببینم. ایتکه بگویم فرصت نکردم جمله تهوع آوری است اما خب فعلا جمله ی دیگری به ذهنم نمی آید.

به دوستم گفتم که امروز تصمیم گرفتم گیم آف ترونز ببینم، برایم نوشت آفرین فقط جلوی خانواده نبین..پوزخندی زدم و از آن استیکر های خنده پخش زمین شده برایش فرستادم

یک قسمت بیشتر ندیدم، یعنی نتوانستم که ببینم. از این اداها بدم میاید که غرب بنیان خانواده ما را هدف قرار داده است، اصلا هم آدم مثبت و با شرم و حیایی نیستم..

اما متاسف شدم، ناراحت شدم، عصبی شدم از اینکه نشسته اند و فیلم ساخته اند و این همه آدم هم مخاطب پروپاقرص دارند صرفا با مانور دادن روی مسائل جنسی..حس کردم مخاطب احمق فرض شده یک مشت بیمار جنسی که انگار نشسته جلوی مانیتور تا ارضا شود.

سکس جز جدا نشدنی زندگی و عشق و تاریخ و بشریت هست قبول، اما فقط یک جز! نه کل و اصل..

قبلا هم این موضوع روی اعصابم رفته بود، وقتی کارگردان اصرار دارد وسط یک فیلم اکشن یا علمی تخیلی حتما یک صحنه عشقبازی هم بچپاند اما در این سریال دیگر به اوج خود رسیده بود.

به دوستم گفتم خب اگر کسی پورن میخواهد ببیند که میبیند این چه مسخره بازیه که بهش اضافه کردند؟ دوستم هم یک ساعت نصیحتم کرد که هیچ وقت با یک قسمت درباره سریالی قضاوت نکنم و مرا دعوت کرد به آرامش و  جنبه بیشتر ...

  • وارش بارانی

از شما چه پنهان، اوایل خوشم آمد، حتی خودم هم چند باری این کارو کردم، عکسی از صفحه جالبی از یک کتاب با یک پس زمینه زیبا و به اشتراک گذاشتن در اینستاگرام..اما دیدم چه کار مزخرف و چیپی! طرف در زندگیش دو کلمه کتاب نخوانده میرود شهر کتاب و یک نویسنده معروف پیدا میکند و کتابش را میخرد و بعد هم از قسمت لوازم التحریر ها یک دفترچه فانتزی و یک خود نویس ( آخ که قشنگ دارند دلخوشی های منو له میکنند) میخرد و می رود خانه. یک رو میزی قشنگ پهن میکند یک فنجان قهوه میریزد و دوربین را آماده میکند و چریک چریک عکس میگیرد با افکت های مختلف.. بعد هم پست میکند در اینستا که طعم مطالعه در یک عصر تابستانی..

که آخر تو اگر طعم مطالعه میفهمیدی چیست که روزگارت این نبود! با همه عکس های دروغی اینستاگرام کاری ندارم..با اینکه رفتی پشت پیانو فلانی نشستی و چشمانت را بستی و عکس گرفتی و نوشتی آرامش رو در موسیقی احساس میکنم در صورتی که دو ره می را از الف ب تشخیص نمیدهی، کاری ندارم..اما دیگر لطفا گند نزنید به چیزهای مقدس!

بروید عکس های پارتی ها و تولد هایتان را نشر دهید و زیرش بنویسید یک روز خوب یهویی، عکس های دونفره یتان را نشر دهید و در کامنت ها قربان صدقه هم بروید، از غذاهای رستوران های معروف عکس بگیرید و خلاصه اوج شادی و ترکیدن از خوشی را نمایش دهید..اما کتاب ها را مضحکه دست خود نکنید لطفا!

اینستاگرام به طرز بولتوزر طوری در حال نابود کردن ارزش هاست

  • وارش بارانی