موقعی که دبیرستان میرفتم ناظم های مدرسه خیلی برام آزار دهنده بودن، با اینکه دانش آموز درس خونی بودم و با مسائل حاشیه ای کاری نداشتم اما همیشه نفرت خاصی از اون آدما تو دلم بود
در گذشته مطلبی در فیسبوک نوشته بودم تحت این عنوان که آموزش عالی اونقدری که قبل کنکور رویاییه جذاب نیست!
خب طبیعتا تصورم این بود که در کنار بقیه مشکلات که بعد از کنکور تمام خواهد شد این معضل ریاست افراد بی لیاقت و اجبار ما برای حرف شنوی از افرادی که نمی فهمند هم تمام خواهد شد
و خب باز هم طبیعتا کاخ آمال و آرزوهام با دیدن حقیقت فرو ریخت و حماقت و بیسوادی کارمندهای دانشگاه مخصوصا کارمند های زن نسبت به ناظم ها و معلم های محترم پرورشی خیلی وسعت بیشتری داشت
دانشگاه داره تموم میشه ولی یادم نمیره فرسایش های روحی و عصبی که از دست همین کارمندهای محترم نصیبم شد و عذابی که مجبور بودم بهشون احترام بذارم و این اجبار و ماجرا های قبل و بعدش...
باعث تأسفه که این موجودات اکثرا زن هستند، یعنی اگر آخرش از فرط استیصال در حال پاره شدن پوست و بیرون زدن محتویات داخلی بدنت باشی اگر یک کارمندی آن وسط پیدا شود و کارت را راه بیاندازد قطعا آقاست!
فکر میکردم این حجم از نادانی فقط در دانشگاه ما موج میزند..
امروز برای آزمون ارشد دانشگاه آزاد اسلامی، به یکی از مراکز این دانشگاه در سطح استان خودمان رفتم که به صفا سیتی معروف است! ساختمان و معماری دانشگاه بی نظیر بود و حیاط دانشگاه هم که یک ترکیبی از جنگل و باغ بود و بسیار زیبا..آزمایشگاه های بسیار بزرگ و ظاهرا مجهز و شیک و از همه مهم تر پر بود از دخترها و پسرهای زیبا رو که روحمان تازه شد از تماشای آنها!.. خب به نظرم حق دارم در دانشگاه ما که از این خبرا نیست مردیم از بس آدمای درس خوان بی ریخت دیدیم!والا!
اما نکته اصلی کارکنان محترم بودند که نمونه ی کپی شده کارکنان دانشگاه ما بودند تا من زیاد هم احساس غریبی نکنم..به این نتیجه رسیدم یک سری از بانوان محترم اوصلا کارمند دانشگاه به دنیا می آیند یعنی شما تصور کنین جنین محترمی که چادر چاغچور (؟) از رحم مادر خارج میشوند و به مامای بدبخت میگویند که الان وقت ندارند به دنیا بیایند و اصلا برود پی کارش و الان وقت نماز و ناهار است!
پی نوشت: عنوان شبیه فیلم نان،عشق،موتور هزار شد! فیلمو خیلی قدیم دیدم ولی حس خوبی بهش دارم نمیدونم چرا!