چند وقت پیش به یکی از دوستای قدیمی پیام دادم، بعد از سلام و احوال پرسی و انداختن توپ در زمین هم دیگه که تو چقد بی معرفتی..نه تو بیشتر! در جواب این سوال که چه خبر چیکار میکنی، گفت میرم از بانه جنس میارم بیا یه روز خونمون ببین..گفتم باشه حالا یه روز میام ( الکی!) بعد باهم قرار گذاشتیم که بریم بیرون بستنی بخوریم.
بعد اینکه بستنی خوردنمون تموم شد به بهانه اینکه اونجا نزدیک خونشونه منو برد خونه تا مثلا بستنی که مهمونش کرده بودمو جبران کنه
کلی لباس و بدلیجات و لوازم آرایش ریخت جلوم و شروع کرد به توضیح دادن و قیمت دادن..که از این خودمم برداشتم..نمونه اینو واسه مامانم گرفتم و خلاصه از این حرفا..
روم نشد چیزی بر ندارم، خیلی زحمت کشیده بود واسه توضیحات، خیلی هم امید داشت..به قول فروغ جان < من چه گویم قلب پر امید را؟؟> یه کرم ضد آفتاب برداشتم..
حالا بماند که پولم همراهم نبود و خجالت کشیدم و شماره کارت گرفتم تا براش واریز کنم.
مدت ها از اون روز گذشت، تا همین دیشب که دوباره بهش پیام دادم و این بار در جواب سوال چیکار میکنی چه خبر گفت تو بورس کار میکنم..با فلان مدارک بیا پیشم تا ثبت نامت کنم..لبخند زدم و بحثو عوض کردم..آخرش هم به این نتیجه رسیدیم ک یه قرار بزاریم ببینیم همو، گفت من صبحا تو فلان دفتر هستم مدارک یادت نره بیاریا..
همچین رفقای با معرفتی داریم ما..
- ۲ نظر
- ۰۷ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۴