درک کردن
پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۰ ق.ظ
امروز وقتی داشتیم درباره ازدواج حرف میزدیم دلم میخواست به دوستم بگم من ترسم از اینه که همسر آینده ام شبیه تو باشه...
نمی دونم چرا آدمایی که بتونم حرفمو بهشون بفهمونم اینقدر محدودن..و وقتی خیلی عصبی میشم که دیگران حرفامو با نظر خودشون تفسیر میکنن..باید یاد بگیرم کم حرف باشم..اما ذاتا پر حرفم و این خیلی باعث اذیتم میشه که سعی هم میکنم طرفو قانع کنم که نه!!منظور من این نیست (بیشترین جمله من حین حرف زدن)
آدمایی که حرفامو بدون توضیح اضافه میفهمیدن کم بودن..یکیش بهار بود دوست دوران راهنمایی..یکیش سارا بود دوست سال دوم دبیرستان..یکیش استاد کلاس زبانم بود..یکیشم یه نویسنده نه چندان معروف که باهاش حرف نزدم اما مطمئنم منو میفهمه
دایره کوچیکیه و الان با هیچ کدوم از اینا ارتباط ندارم و این کافیه برای تنها بودن..و از تنهایی به هم صحبت هایی رو آوردن که هرچی بهشون بگی اونا همون طور فکر میکنن که میخوان..
شاید از تنهایی به وبلاگ رو آوردم تا بی مخاطب حرف بزنم تا دلم نخواد سرمو بکوبم به دیوار از عدم توانایی در انتقال حس
باید کم حرف تر باشم..باید کمتر عصبی شم باید سخت گیر تر باشم!
نمی دونم چرا آدمایی که بتونم حرفمو بهشون بفهمونم اینقدر محدودن..و وقتی خیلی عصبی میشم که دیگران حرفامو با نظر خودشون تفسیر میکنن..باید یاد بگیرم کم حرف باشم..اما ذاتا پر حرفم و این خیلی باعث اذیتم میشه که سعی هم میکنم طرفو قانع کنم که نه!!منظور من این نیست (بیشترین جمله من حین حرف زدن)
آدمایی که حرفامو بدون توضیح اضافه میفهمیدن کم بودن..یکیش بهار بود دوست دوران راهنمایی..یکیش سارا بود دوست سال دوم دبیرستان..یکیش استاد کلاس زبانم بود..یکیشم یه نویسنده نه چندان معروف که باهاش حرف نزدم اما مطمئنم منو میفهمه
دایره کوچیکیه و الان با هیچ کدوم از اینا ارتباط ندارم و این کافیه برای تنها بودن..و از تنهایی به هم صحبت هایی رو آوردن که هرچی بهشون بگی اونا همون طور فکر میکنن که میخوان..
شاید از تنهایی به وبلاگ رو آوردم تا بی مخاطب حرف بزنم تا دلم نخواد سرمو بکوبم به دیوار از عدم توانایی در انتقال حس
باید کم حرف تر باشم..باید کمتر عصبی شم باید سخت گیر تر باشم!
- ۹۴/۰۹/۰۵