دروغ و شرمندگی
دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ب.ظ
یکی از آپشن های نمایشگاه کتاب همیشه دیدن نویسنده های محبوب از نزدیک و خریدن کتاب های امضا شده بوده، امسال اما وقتی خسته و کوفته در راه رو های گیج کننده شهرآفتاب در حال گذر بودیم چشممان افتاد به خانم بازیگری که درون غرفه انتشارات نشسته بود. به بهانه زیر و رو کردن کتاب ها اینقدر جلوی کانتر غرفه ایستادیم که غرفه دار فهمید و بهمان گفت: میخواین برین باهاش عکس بگیرین؟ چشمانمان برق زد و مثل ندید بدید ها پریدیم داخل غرفه..
اینقدر هیجان داشتم که تنها چیزی که یادم مانده اینکه آنقدر بوی خوبی میداد که در دلم گفتم لعنتی های پولدار این ادکلن ها را از کجا میخرند؟؟
خانم بازیگر با لبخند پرسید کتاب رو خریدین؟
راستش همه پولهایمان را خرج کرده بودیم و خیلی هم زورمان میامد به خاطر چند خط شعر نو خانم بازیگر کلی پول بدهیم..
دستپاچه گفتیم ما از قبل داشتیم کتابو..
خدای من چه دروغ ضایع ای!
چشماشو تنگ کرد و گفت ای کلکا کتاب که تازه رو نمایی شده..
فقط تونستیم خنده شیطنت آمیزی بزنیم و فلنگش را ببندیم!
خیلی حس بدی بود ضایع شدن!
حالا بعد از گذشت چند ماه هنوز هم که خانم بازیگر را در تلوزیون میبینم شرمنده میشم..سریع شبکه را عوض میکنم..
اینقدر هیجان داشتم که تنها چیزی که یادم مانده اینکه آنقدر بوی خوبی میداد که در دلم گفتم لعنتی های پولدار این ادکلن ها را از کجا میخرند؟؟
خانم بازیگر با لبخند پرسید کتاب رو خریدین؟
راستش همه پولهایمان را خرج کرده بودیم و خیلی هم زورمان میامد به خاطر چند خط شعر نو خانم بازیگر کلی پول بدهیم..
دستپاچه گفتیم ما از قبل داشتیم کتابو..
خدای من چه دروغ ضایع ای!
چشماشو تنگ کرد و گفت ای کلکا کتاب که تازه رو نمایی شده..
فقط تونستیم خنده شیطنت آمیزی بزنیم و فلنگش را ببندیم!
خیلی حس بدی بود ضایع شدن!
حالا بعد از گذشت چند ماه هنوز هم که خانم بازیگر را در تلوزیون میبینم شرمنده میشم..سریع شبکه را عوض میکنم..
- ۹۵/۰۹/۰۱
داستان این قضیه واقعا متفاوت بود ...