مهاجرت میکردم، اگر...
نمیتونم بگم تصمیمم برای رفتن جدی بود، اوصولا تو اون سن و سال نمیشه تصمیم جدی گرفت.. اونجا فقط میشه رویا ساخت و خوشبخت بود.. اما ورودم به دانشگاه مصادف شد با بر باد رفتن رویاها و استخدام دولت شدن وطبعا سوختن رویای مهاجرت..
سوم راهنمایی که بودم موضوع انشا داشتیم در مورد اینده.. اونجا نوشتم هاروارد و آمریکا.. نوشتم نوبل زیست شناسی..
توی روزهای سخت کارشناسی همش شاهد مهاجرت آدمایی بودم که قبولشون داشتم.. یکی یکی رفتن و من موندم و احساس از دست دادن..
این روزها که همه اون روزا ته نشین شده دلم میخواست واقعا مسیر جور دیگه ای پیش میرفت و الان میتونستم حتی به پناهندگی فکر کنم و 12سال تعهد محضری به آموزش و پروش پیش روم نبود..
ناشکر نیستم به این شغل که حداقل نگران از دست دادنش نیستم.. به این درآمد.. بیمه و بازنشستگی..
اما دلم.. دلم واقعا میخواست یکی از اون چهره های غمگین فرودگاه امام بودم.. دلم واقعا میخواست میگفتم که گر گریزم کجا گریزم و گر بمانم کجا بمانم..
این خواستن از جنس همون آه عمیق پشت نرده های سبز دانشگاه تهرانه..
این روزا دیگه اسمش مهاجرت نیست.. اسمش فراره.. و واقعا خوشا آنان که با عزت از اینجا بساط خویش برچیدند ورفتند..
- ۹۷/۰۵/۲۱