وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

ما موجودات عچیبی بودیم، پر از اراده، پر از انگیزه، اما اراده و انگیزه برای چی..این سوالی هست که اگر پاسخش روشن بود، امروز هدف زندگی ما هم معلوم بود..

تست زدن از پایه چهارم ابتدایی..

تلف شدن همه ی تابستان های نوجوانی  در مدرسه ( سال تحصیلی بی وقفه!) از پایه اول راهنمایی..

هر روز پنج صبح بیدار شدن و چندین کیلومتر رفتن به خارج از شهر به بهانه مدارس سمپاد..

شروع کلاس درس یک ساعت زودتر از همه ی مدرسه های شهر به بهانه کتاب های طبیعت در حرکت و شیمی زیبا و...

تا سه بعد از ظهر مدرسه بودن

درگیر شدن با ازمون های شبه کنکور مبتکران و رقابت بر سر تراز و رتبه از اول راهنمایی

برگزاری ازمون ورودی برای کلاس های جمعه و رقابت چندین نوجوان برای اینکه جمعه ها هم به مدرسه بروند از پایه سوم راهنمایی

استرس و استرس و استرس همیشگی هر ازمونی از پایه اول راهنمایی

کلاس های المپیاد  وجمعه های سیاه..از هفت صبح تا پنج بعد از ظهر..از اول دبیرستان

و کنکور و روزی هیجده ساعت مفید درس خواندن در هفده سالگی..

خداحافظی با رویای روپوش سفید در پایان..

اما هیچ وقت فکر نکنید ما بچه های افسرده یا بیمار روانی بودیم، نه، ما بسیار شاد بودیم، از درس خواندن لذت میبردیم..مدرسه مثل خانه ما بود حتی گاهی صمیمی تر..کتاب هم میخواندیم حداقل خیلی بیشتر از الان..مجله چلچراغ و دوچرخه هم میخواندیم..و کلا آدم های مفیدی بودیم..

چیزی که امروز برام خیلی عجیبه..چطور؟؟ چطور ما برای اینکه پذیرفته نشدیم که جمعه هم به مدرسه بریم گریه میکردیم؟؟ چرا یک نوجوان بازیگوش حتی دوست نداشت جمعه هم استراحت کند؟چه انگیزه ای؟؟ و اگر همه ی این انرژی ها هر جای دیگری صرف میشد چه نتیجه ای داشت؟؟

اما اوضاع در آموزش عالی فرق میکرد..خیلی هم عالی نبود!! فاصله خوابگاه تا دانشگاه که یک ربع هم نبود با هزار فحش و ناسزا به خودمان و استاد و تقدیر از خواب بیدار میشدیم..درس خواندن شد فقط برای شب امتحان آن هم با میزان زیادی حالت تهوع..در به در دنبال این بودیم که کلاس تعطیل کنیم بریم ولایت..میزان مطالعه افت کرد..یک خستگی و رخوت همیشگی امد که خودمان هم نمیدانیم چه مرگمان است..

برای خودم هم غیر قابل باور است که این دو آدم یک نفر است؟؟

حتی امروز هم در محیط کار وقتی میبینم از علم و تخصص من هیچ استفاده ای نمیشود، وقتی میبینم همه ی این کارها رو حداکثر با دیپلم هم میتوانستم انجام دهم..دیگر چه می ماند از آدم؟؟

پ.ن: به بهانه بوی ماه مهر




  • وارش بارانی