وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

چند سال پیش که تازه کامپیوترهای خانگی مد شده بود و هنوز چیزی به اسم سی دی بین آدمها رد و بدل میشد و من هم بچه مدرسه ای بودم طالب کشف جهان، یک مستند از نمیدانم کجا به دستم رسید که طرف رفته بود با فاحشه های ایرانی مصاحبه کرده بود، در مورد خیلی چیزها..مثلا اینکه مشتری های آنها اکثرن چه تیپ آدم هایی هستن و اینکه آیا آنها به بکارت و ازدواج فکر میکنند و چگونه..

یک دیالوگ از آن مستند خیلی به یادم مانده..زنه چاقی که مانتو و روسری مشکی پوشیده بود، رژ پررنگی زده بود و سیگار میکشید گفت : همه این مسئله بکارت و مخفی بودن س ک س در ایران به خاطر یه چیزه! اینکه زن ایرانی در ازای اون چیزهایی رو به دست میاره که یه زن تو هرجای دنیا باید کار کنه زحمت بکشه بیمه و یازنشستگی و همه اینها، تا اون رفاهو داشته باشه..

...بحثمون رسیده بود به کار و حقوق و خستگی که صاف برگشت تو چشم همه نگاه کرد و گفت اصلا مهم نیس که رشته ای که خوندم توش کار نیس چون من هیچ وقت نمیخوام کار کنم..میخوام بشینم تو خونه و خانومی کنم! همه هم سعی کردن یه جوری بهش  بفهمونن که بابا یه روز پشیمون میشی! پس استقلال مالی چی!؟ دستت تو جیب خودت باشه چی؟! گفت من الانم مستقلم هر ماه یه مقدار مشخصی پول به حسابم میریزه و منم هرجا بخوام خرج میکنم..خلاصه هرجور خواستیم قانعش کنیم که در اشتباهی نشد!

 از همه دیرتر اومد.،همسرش اونو آورد، همون اول که نشست گفت بچه ها کی میریم؟ چون من باید ساعت برگشتمو اعلام کنم! و زودتر از همه رفت چون نمیتونست بیشتر از اون بیرون بمونه و قبل از تاریک شدن هوا باید منزل میبود، برای دوره بعدی گفت که حتما باید چند ماه بگذره تا بتونه چند ساعتی رو به دوستانش اختصاص بده..

من به تو وفادارم در ازاش تو موظفی که به من رفاه بدی! یک معامله دو سر سود برای زن

چرا باید برای انسان بودن باج بخوایم؟کاش در برابر هم هیچ وظیفه ای نداشته باشیم!

وظیفه،اجبار،قانون، دو دو تا چهارتا، ریاضی،سود وضرر...


  • وارش بارانی

نمیدانم چطور شد که برایش حرف زدم، از روز و شب ها از حسرت ها و آرزو ها از خواستن ها و نشدن ها از رفتن ها و نرسیدن ها..چیزی نمیفهمید اما شاید آن لحظه ها فقط نیاز بود ک حرف بزنم..شاید هم میفهمید

گفت کتاب هم میخونی؟ لاف آمدم و گفتم زیاد..گفت داستان زندگیت مرا یاد فلان پارت کتاب شازده حمام انداخت..بیا این رو بگیر و بخوان..گفتم چشم..

بعد از آن روز، هر وعده ک مرا میدید میپرسید کتاب تمام شد؟..من با شرمندگی میگفتم نه..

انگار همه کار و بار دنیا بر سرم ریخته بود و یک جور حساسیت هم در من ایجاد شده بود ک بیخودی مقاومت میکردم در برابر خواندن!

کم کم سعی کردم کمتر ببینمش و در بروم..اما مثل اجل معلق بالا سرم حاضر میشد که ای بابا هنوز تمام نکردی..دو سه بارم سوال کرد که کتاب پاره نشده باشه؟ تا نخورده باشه؟؟

بلاخره قوباغه رو قورت دادم برنامه ریزی کردم وقت خالی کردم و همان پارت کوچک از کتاب قطور شازده حمام را خواندم و با سلام و صلوات کتاب را تحویل دادم!

وقتی حس کنی کسی تورا مجبور به کاری میکند وقتی حس کنی ناچاری وقتی حس کنی درون یک محوطه بسته محبوسی مثل من قفل میکنی!

 رشته اش جامعه شناسی بود..گفتم کتابای حسن نراقی رو خوندی..گفت نه..دوتا از کتابای نراقی را برایش بردم و هنوز بعد چند هفته نپرسیدم که خواندی یا نه!

خب قاعدتا وقتی بخواند پس میدهد!چرا هر روز سوال کنم..

امید که این روش تربیتی موثر واقع شود و نام برده متنبه شود..


  • وارش بارانی
یکی از آپشن های نمایشگاه کتاب همیشه دیدن نویسنده های محبوب از نزدیک و خریدن کتاب های امضا شده بوده، امسال اما وقتی خسته و کوفته در راه رو های گیج کننده شهرآفتاب در حال گذر بودیم چشممان افتاد به خانم بازیگری که درون غرفه انتشارات نشسته بود. به بهانه زیر و رو کردن کتاب ها اینقدر جلوی کانتر غرفه ایستادیم که غرفه دار فهمید و بهمان گفت: میخواین برین باهاش عکس بگیرین؟ چشمانمان برق زد و مثل ندید بدید ها پریدیم داخل غرفه..
اینقدر هیجان داشتم که تنها چیزی که یادم مانده اینکه آنقدر بوی خوبی میداد که در دلم گفتم لعنتی های پولدار این ادکلن ها را از کجا میخرند؟؟
خانم بازیگر با لبخند پرسید کتاب رو خریدین؟
راستش همه پولهایمان را خرج کرده بودیم و خیلی هم زورمان میامد به خاطر چند خط شعر نو خانم بازیگر کلی پول بدهیم..
دستپاچه گفتیم ما از قبل داشتیم کتابو..
خدای من چه دروغ ضایع ای!
چشماشو تنگ کرد و گفت ای کلکا کتاب که تازه رو نمایی شده..
فقط تونستیم خنده شیطنت آمیزی بزنیم و فلنگش را ببندیم!
خیلی حس بدی بود ضایع شدن!
حالا بعد از گذشت چند ماه هنوز هم که خانم بازیگر را در تلوزیون میبینم شرمنده میشم..سریع شبکه را عوض میکنم..
  • وارش بارانی