وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

شادمهر عقیلی فقط یک خواننده لس آنجلسی ساده نیست، همه استعداد و خلاقیت شادمهر به کنار اما اون نماد یک رنسانس موسیقی در داخل کشور هست، نمیشه بهش گفت قریانی..اما کسی نمیدونه اگر شادمهر نمی رفت مسیر موسیقی پاپ در ایران به چه سمتی پیش میرفت

فیلم هایی مثل پر پرواز و شب برهنه، هرچند ضعیف در محتوا و پرداخت اما بیانگر حالات درونی بچه های نسل خودشه، اوخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت.. نسلی که داد نزد..اعتراضشو با پوشیدن شلوار جین و گوش دادن آلبوم دهاتی نشون داد و این فرصت رو داشت تا دوران هیجان انگیز اصلاحات رو لمس کنه

پاپی که شادمهر پایه گذاری کرد لطیف بود..عشق هنوز با مقداری حیا شناخته میشد، اینو کاملا میشه از محتوای ترانه ها حس کرد

نسل بعدی وقتی خواست دنیارو بشناسه، سبک رپ وارد ایران شد، سبکی که اساسا برای بیان اعتراض بنا شده، و نسل امروز خیلی معترض تره، حتی پاپ هم خشن تر شد، ریتم موسیقی ها تند تر شد محتوا ها اکثرا به سمت خیانت و غم پیش رفت

شادمهر هیچ وقت نمیخواد به ایران برگرده، جایی خونده بودم که گفته دیگه اونقدرا جوون نیستم که برای کار کردن بجنگم..

شادمهر عقیلی برای من همیشه محترمه، حداقل برای خوندن آهنگ دهاتی

  • وارش بارانی
دلم میخواست که منظم میبودم، هر هفته بند ساعت و کیف و کفشم رو با هم ست میکردم و به نوبت ازشون استفاده میکردم..صبح شنبه در کمد رو باز میکردم و میگفتم سلام کیف سبز کوچک من! این هفته نوبت توعه..ویا در ساعات پایانی پنج شنبه سویشرت صورتی رو تا میکردم و به آخر صف منتقل میکردم و میگفتم خداحافظ سویشرت صورتی دوس داشتنی من، پنج هفته دیگه میبینمت( حتی در رویا هم نمیتونم اونقد پولدار باشم که صف طولانی تری ایجاد کنم)
اما خب اینطوری نبوده..
در دوران تحصیل هم دلم میخواست درس آن روز را همان روز بخوانم! اما خب اونقدر فقط در مواقع لزوم درس میخوندم که حتی برای پنج دقیقه فرصت زنگ تفریح هم کمی از کتاب رو نخونده باقی میگذاشتم..تا در دقیقه نود تمام شود برود پی کارش
گفتن ندارد که دلم هم میخواست که ده شب بخوابم و پنج صبح بیدار شوم، اما..
گاهی که محیط اطرافم خیلی بهم میریزد و مصادف میشود با بهم ریختگی درونی، شزوع میکنم به رفت و روب..
ساکت میشوم و فقط میشورم و میسابم..تکلیف انجام میدهم..اتاق را سر و سامان میدهم..جارو برقی میکشم. تخت را مرتب میکنم، لباس های همیشه آویزان بر دسته صندلی را به کمد هدایت میکنم، و اینجاست ک در دل پوزخندی میزنم که ناشی از این است که میدانم قردا دوباره جایش همانجاس
کتابخانه کوچکم را میریزم بیرون..اصرار هم دارم که از پایه دوباره بچینم..اینجا لذت بخش است..چیزهایی پیدا میکنم که گاهی مینشینم و میخوانم و میبینم کلی از وقتم رفته و هنوز کلی رفت و روب مانده..
از لمس این موجودان دوس داشتنی که لذت بردم میرم سراغ آینه و میزش..عجیب است که هر بار که به اینجا میرسم یک سطل آشغال پر میکنم از خنزر پنزر..اما تمامی ندارد..رژ لب های سربی تاریخ گذشته..قوطی های خالی..دستبند های مضحک و زشت..خورده مداد تراش..عطر های بد بو..اسپری های خالی شده..گیره مو های زنگ زده..و در یک کلام آشغال!
مرنبشان میکنم..مداد ها را دسته میکنم و توی لیوان فرو میکنم..رژ لب ها و ریمل ها و چیزهای ایستادنی را بلند میکنم و مرتب می ایستانم! ( فعل جدید. با عرض پوزش خدمت فرهنگستان ادب پارسی) اما در دلم میدانم بازهم وقتی سشوار را به برق یزنم پریزش گیر میکند آن طرف و من مجبورم محکم بکشم و بعد هم همه وسایل فرو میریزد.
لباس های توی کشو را هم نصف میکنم و ناخواستنی ها رو بیرون میریزم..
مشق ها و تکلیف هایم را نیز خیلی سریع تر آنچه فکر میکردم انجام میدهم
تمام شد..
حالا مینشینم و از زندگی مرتبم لذت میبرم و دوباره در ذهنم با خود عهد میکنم که از شنبه پریودیسم پوشاک رو شروع کنم..شب زود بخوابم..و درس آن روز را همان روز بخوانم..
  • وارش بارانی