وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

دلم میخواست برم کافه..نمی دونم چرا حس کافه رفتن در من گل کرده بود..کسی هم دم دست نبود که حوصله اش را داشته باشم بنابراین با تکیه بر جمله کس نخارد (یا نخوارد؟!) پشت من جز ناخن انگشت من! تصمیم گرفتم بعد از این که خودم را یک پیاده روی طولانی مهمان کردم بروم کافه!!

تحقیقات اینترنتی هم کردم حتی! برای اینکه یک کافه شیک! پیدا کنم..پیدا شد

اولش زیاد برام مهم نبود تنهام..کتاب تازه خریده بودمو میتونستم سرمو باهاش گرم کنم..رفتم بالا..فضای خیلی خاصی نداشت..مثل همه کافه ها نور ملایم و دود سیگار..تو دلم گفتم زرشک! منتظر چی بودم دقیقا خودمم نمیدونم..رفتم نشستم و منو رو نگاه کردم..قیمت ها وحشت ناک بود ولی کاریش نمیشد کرد..یعنی اگه یه نفر همرام بود میتونستم پاشم بیام بیرون ولی در اون حالت غیر ممکن بود..دلو زدم به دریا و یه قهوه اسپرسو و کیک شکلاتی سفارش دادم..

حالا سخت شد..چون دقیقا روبه روی من یه پسر تنها نشسته بود و من مجبور بودم همش سرم پایین باشه..البته ناگفته نماند حس فضولی خاصی نسبت به زوجی که سمت راستم بودن هم داشتم (غریزه اس دیگه کاریش نمیشه کرد!!) خلاصه یه کم کتاب خوندم..باور کنین گردن درد گرفته بودم تو عمرم اینقدر سرم پایین نبود..

اما جای سوزناک ماجرا..باور کنین درسته من قهوه خور حرفه ای نیستم اما مزه قهوه رو میفهمم..البته ناگفته نماند دختره که سفارش گرفته بود بعده اینکه گفتم اسپرسو یه کلمه خارجکی گفت منم نفهمیدم ولی برای حفظ کلاس کار گفتم آره همون!! که ای کاش لال میشم..

فنجونش از هر فنجونی که تا الان دیده بودم کوچیک تر بود تازه تا نصفه توش قهوه بود..همراهش یه چیزی مثل پیک هم آورد که توش ظاهرا آب بود!!

قهوه مزه زهر میداد..زهرمار دقیقا..شرط میبندم هیچ ماده ای در جهان به اون تلخی نبود..اون پیکه چی بود؟ باید میریختمش تو فنجون هم میزدم؟! نه دیگه این کارو نکردم اگه کارم غلط می بود بدجوری ضایع میشدم هرچند که کسی حواسش به من نبود..

کیکش بد نبود..ولی واقعا یه برش کیک هفده تومن نمی ارزید!! زورم میومد قهوه رو نخورم بیست تومن پولش بود..قلپ دومو که خوردم داشتم بالا میاوردم از کیفم آب معدنی درآوردم نصفشو خوردم تا تلخیش از دهنم بره..بدبختی اینقد حالم بد شده بود کیکم نتونستم کامل بخورم..

دیگه فرارو بر قرار ترجیح دادم و سی و هفت تومن سلفیدم و از کافه زدم بیرون!!

این بود عواقب ادا درآوردن!!

  • وارش بارانی

 بدون فکر قبلی شروع میکنم به بازی دست ها روی اسکرین و نوشتن چیزی که دوست دارم باشم

اولین چیزی که دوست دارم اینه که وقت نداشته باشم..نه ادا اطوارها..یعنی اینقدر کار روی سرم باشد که وقت خالی نداشته باشم آنوقت وسط آن همه شلوغی یک جایی برای خودم باز کنم و یک لیوان قهوه ای کافی میکسی چیزی خودم را مهمان کنم..ترجیها زمستان باشد و بخار چای! مورد نظر بخورد توی صورتم و لیوانم پناهی باشد برای گرم کردن دست ها

دوست دارم یک گلدان حسن یوسف داشته باشم و باهاش حرف بزنم هر روز بهش آب بدهم و برگ هایش را نوازش کنم

دوست دارم بیشتر رانندگی کنم..یعنی حقیقتش دوست دارم پولش را داشته باشم و با زانتیای نوک مدادی که شش دانگش به نام خودم هست رانندگی کنم..دنده سنگین..آهنگ..آها دوست دارم در حین رانندگی کسی کنارم بنشیند و باهم مصرع به مصرع مشاعره وار شعر ها را بخوانیم..ترجیح میدهم نام برده را نشناسم..یعنی یکهو بیاید سوار ماشین خیالی ام بشود و هر وقت حوصله اش را نداشتم..ترمز..پیاده..

دوست دارم به آن جمله پاستور روی کتاب تست های کنکور برسم آنجا که میگفت در آرامش حاکم بر کتابخانه ها و آزمایشگاه هایتان زندگی کنید..به آن آرامش که دیگر هیچ چیز جهان به هیچ جایت نباشد

داشت یادم میرفت..گفتم آزمایشگاه و یاد دانشگاه افتادم و یاد انقلاب..خیابان انقلاب..دلم خانه ای میخواهد بالای یکی از کتاب فروشی های انقلاب..وفتی کتاب پیکر فرهاد رو میخوندم همیشه فکر میکردم خانه توصیف شده در همچین مختصات مکانی واقع شده..یک خانه قدیمی بالای کتاب فروشی خیابال ن انقل..آنجا پر از وسایل متعلق به من باشد..یک گیره مو مثل آن گیره موی رز در تایتانیک داشته باشم و همیشه کنار آینه ام باشد..یک تخت نرم و گرم برای خوابیدن..چند صندلی لهستانی..آشپزخانه ای دنج پر از چیزهای خواستنی و خانه ام پر باشد از خنزر پنزر..چیزهایی که فقط خودم ازشان سر دربیاورم..در اتاق کوچکم پا می نهد بعدها با یاد من بیگانه ای..در بر آینه می ماند به جای تار مویی نقش دستی شانه ای

دلم سفر هم میخواهد..با یک همسفر خوب..دیگه ترمز و پیاده در کار نباشد..اصلا رانندگی نکنم..خسته از همه مسئولیت ها با خیال راحت فرمان را به او بسپارم و گاهی از خستگی خوابم ببرد..آن اعتماد پشت خوابیدن..آنم آرزوست

دوست دارم با مربی خصوصی شنا حرفه ای و نواختن یک موسیقی را یاد بگیرم

دلم عصری بهاری را میخواهد که بنشینم و رقص محلی پسرها را تماشا کنم




از که میگریزی؟ از خود؟ ای محال..


  • وارش بارانی
فساد اخلاقی یعنی با وجود داشتن همسر و تعهد! از دلبری کردن برای هیچکسی دریغ نکنی..از گربه نر بگیر تا شوفر اتوبوس و گارسون کافه و استاد دانشگاه!
فساد اخلاقی یعنی استاد دانشگاه باشی با کلی مقاله و کرسی علمی و در مقابل عشوه های دانشجو وا بدهی!
فساد اخلاقی یعنی عملا راحت ترین سمینار و بهترین تاریخ ممکن را به دردانه کلاس بدهی و بین بقیه قرعه کشی کنی و برای اینکه یک موقع در حق عزیزت اجهاف نشود موضوع سمینار سایرین را اعلام نمیکنی تا مبادا زمان بیشتری نسبت به عزیزت داشته باشند..
و تازه وقتی با اعتراض سایر دانشجویان مواجه میشوی ساعت ها پای منبر میروی که ما در زمان دانشجویی ال و بل میکردیم و شما نسل راحت طلب!!امان!

  • وارش بارانی

بعد از دیدن فیلم شهرزاد روحیه مون لطیف شده بود! درباره عشق حرف میزدیم اینکه اصلا عشق معنیش چیه اینکه ما از زندگی چی میخوایم..بحث به عشق زمینی و عشق حقیقی رسید به اشعار مولانا و حافظ به اینکه عشق زمینی همش یه مقدمه است برای رسیدن به حقیقت

اینکه عشق زمینی معراج عرضیه و عشق حقیقی معراج طولی..آهو گفت امکان نداره بدون تجربه عشق زمینی به نوع حقیقیش رسید گفت عاشق بودن یه صفته آدما میتونن تو هرچیزی عاشق باشن و کسی که این روحیه رو داره میتونه عاشق حق باشه..

بحثمون رفت سمت عشق زمینی و جنس مخالف، فاطمه پرسید به نظرت چطور میشه رضایت داشت گفتم سخت نیست همینکه بفهمه کافیه گفت شعار میدی..آهو گفت ماها هیچ وقت رضایت نداریم رضایت یه چیز درونیه..ما مشکل از خودمونه

گفتم باید وقتی میگی ف بره فرحزاد..باید بفهمه خودش باید بفهمه نه اینکه یه ساعت براش توضیح بدی آخرش بگه آها فهمیدم فلانو میگی بعد دلت بخواد سرتو بکوبی به دیوارو بگی نه!!

فاطمه گفت: خب این عشقه دیگه کمیابه

گفتم:نمیدونم

  • وارش بارانی

همیشه فکر می کنم من آدم کینه ای نیستم..اصلا چطور میشه نبخشید؟

نیازی به عذرخواهی نیست..تو اولین لحظه پس از ظلم ازش می گذرم، حتی گاهی برای خودم دلیل و برهان جور میکنم که فرد خاطی ناگزیر بوده..اگر من در اون شرایط بودم با اون محیط بزرگ میشدم شاید..شاید همین واکنش رو داشتم

وسط نماز جماعت بود که پیش نماز اعلام کرد بعد نماز عشا میخوایم برای پدرش نماز شب اول قبر بخونیم هرکی دوست داره بمونه

حالم بد شد..یادم اومد..همه لحظه هام مثل برق از چشمم گذشت..تو نماز دوم اصلا نفهمیدم دارم چی میخونم همه حواسم درگیر جنگ داخلیم بود..یه چشمه هایی هنوز تو وجودم بود که میگفت پدرش ک گناهی نداره تو بخون تا برات بخونن تو ببخش که ببخشنت اما یه نیروی قوی و محکمی هم از درونم فریاد میزد نه!!

خانم شمسی حرفای زیادی زد اما یکیش که همیشه یادم بود این بود که از وقتی پدرم مرد منو برادرم یه تصمیم مهم گرفتیم تصمیم گرفتیم جوری کار کنیم که هر کی کارش گیر ما بود آخرش بگه خدا پدرشو بیامرزه..میگفت فقط این دلشو آروم میکنه

من نمیدونم بعدها میتونم این خدا بیامرزی رو برای پدر مادرم بخرم یا نه..

نتونستم..نشد..بعد از تموم شد نماز اولین نفری شدم که از اونجا بلند شد..فهمیدم بخشیدن آسونه اما فراموش کردن نه!

  • وارش بارانی
سلام ای یار مهربانم
روزگاریست در هیاهوی این عصر ارتباطات ارتباطم با تورا از دست داده ام، روزگاریست در سکوت در گوشه خانه نشسته ای و ارتباطات مرا می نگری..
چه زننده است رقص غبار لا به لای صفحات تو..
چه زننده است ورق نخوردنت..
چه زننده است نادانی ما
و ما چه میدانیم قدر تو چیست؟
و ما چه میدانیم چه بر سر خود آورده ایم؟ و ما چه میدانیم جهل مدرن را..
کتابه نخوانده مرا ببخش..ذهن پر شده با خزعبل مرا ببخش
عشق و پرستش مهندس بازرگان مرا ببخش که به خاطر کهنه بودنت به خاطر نا شکیبایی رهایت کردم..
سو و شون سیمین مرا ببخش که عصبانیتم را با پاره کردن صفحاتت فرو نشاندم
دیوان فروغم مرا ببخش که از وقتی نسخه الکترونیکت را روی موبایل دارم دیگر سراغت نیامدم
و شما همه یاران وفادار خاک گرفته کتاب خانه کوچم..مرا ببخشید


  • وارش بارانی