وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

وارش بارانی

اینجا برای از تو نوشتن فضا کم است

آدم ها میتوانند برای چیزهای مختلفی غبطه بخورند..مثلا حسرت داشتن پول زیاد..حسرت داشتن بچه..حسرت سلامتی و خیلی چیزهای دیگه

یک سری از افراد  هم هستند که کلا در حالت غبطه به سر میبرن و به جای هر گونه اقدام و عملی با چشمانی آکنده از حسرت و اندوه به افراد موفق در زمینه خاص خودشون می نگرند

اما بنده شاید به همان دلیل که اوصولا منو نمیشه حدس زد با این غرور لعنتی.. کم پیش می آید غبطه نوش جان کنم و به حالت سخیفی با دیدن افراد موفق به سرعت قوه انتقاد و تخریبم فعال میشود و تا فرد مذکور را در ذهنم لگد مال نکنم لبخند رضایت روی لبان مبارکم جلوس نمیکند!بلاخص اگر نام برده از جامعه جنس به ظاهر قوی باشد!

افرادی که تا کنون از این سد مقاوم عبور کرده اند به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد و اوصلا آنها یک ویژگی مشترک دارند خوب خیال می کنند و خوب می نویسند..

نمی دانم با این میل بی حسابم به اینگونه آدمها و فضا ها در این تحصیل نا مربوط دقیقا چه غلطی می کنم..الله و اعلم!

بگذریم..یکی از افرادی که این روزها توانسته غبطه ام را برانگیزد نیز نویسنده است و از همان جامعه به ظاهر قوی..با خواندن کتاب هایش مبهوت میشوم و لذت میبرم و به شدت مرا از کار و زندگی انداخته است و به کل فراموش کرده ام کتاب گیلبرت و ارائه دوشنبه درس جنین شناسی را!

به خودم حق میدهم کاملا خب الان اصلا قسمت گاسترلاسیون و تسهیم در ذهنم فعال نیست..الان نوبت بازی با کلمات و غرق شدن در عوالم دور است..

خیلی خوب می نویسد لعنتی..چطور میتواند اینقدر خیال انگیز باشد..کاش من هم میتوانستم!

  • وارش بارانی

با خودم عهد کرده بودم دیگه باهاش کاری نداشته باشم..حتی عروسیشم که دعوتم کرد نرم..

متنفرم، متنفرم از آدمایی که تا ازدواج میکنن تمام وجودشون تو شوهرشون خلاصه میشه از عکس پروفایل بگیر تا کل شعور و هویتشون..

من و اون خیلی باهم صمیمی بودیم..رفیق گرمابه و گلستان..شادی و غم، پر بودیم از دغدغه های مشترک..تو راه برگشت از مدرسه ساعت دو و نیم سه بعدازظهر تو گرما تو خیابونای خلوت امیرکییر راه میرفتیم و شعر میخوندیم..از فروغ از هیلاصدیقی از فریدون..

پایه همه چیز بودیم..کافی بود یک کدوممون دلش بخواد کاری رو انجام بده طرف دوم فقط میپرسید کی و کجا

باهم بزرگ شدیم باهم کتاب خوندیم باهم کنکور دادیم..من اومدم دانشگاه و اونم سال بعد رفت یه جای دیگه..باهم در ارتباط بودیم..دانشگاه عوضش کرد اما صمیمیتمون پا برجا بود..شده بودم یه پوشش برای گندکاری هاش..خانوادش به من اعتماد داشتن و حرفم رو می پذیرفتن..

پارسال ازدواج کرد و کلا من رو از زندگیش دیلیت کرد..اما من بیخیال نشدم به حرمت همه خاطره هامون خواستم برم سمتش اما منو پس زد

خیلی بهم برخورد..دلم بدجوری ازش پر شد..حتا به پی ام سند تو آل تبریک سال نوش هم جواب ندادم

اگه منو بشناسین قطعا خواهید گفت این کار از من خیلی بعیده..

اما مقاومتم چند ماه بیشتر طول نکشید..

امشب که داشتم شعرای علیرضا آذرو با صدای بلند تو اتاق میخوندم یه لحظه فکر کردم چقد جاش خالیه..دلم برای اون روزا تنگ شد..گوشیو گرفتم و بدون اینکه به مغزم اجازه بدم جلومو بگیره خیلی سریع بهش پی ام دادم که جات خیلی خالیه و کاش بودی تا باهم شعر می خوندیم..


پی نوشت: میدونم خودمو کوچیک کردم..اما اون لحظه فقط به حرف دلم گوش کردم برام مهم نیست ری اکشنش چقدر خشک و سرد بود!
  • وارش بارانی

گفت چرا اینقد بهم ریخته ای؟..شروع کردم یک ریز حرف زدن که لب تابم هنگ کرده..شارژر گوشیم گم شده..هوا خیلی گرمه..اتاق نامرتبه..درسام مونده..گزارشارو ننوشتم..گفتم و گفتم و گفتم...

نوچ کش داری گفت و سرشو برگردوند..اینا چیزی نیست که اینجوریت کنه

سکوت کردیم..

نگاش کردم..

چشم تو چشم شدیم..

گفتم خب آره..راستش دلم..

دلم تنگ شده...

  • وارش بارانی

شهر ما پر بود( و شاید هست) از خونه هایی که صاحبی نداشتند..سی و چند سال پیش ساکنان اون به امید یک سفر چند روزه ترکش کردند ولی هرگز برنگشتند..بخشی از اونها توسط دولت مصادره شد بخشی از اونها هم به وارث های خوش اقبال از فرنگ برگشته تعلق گرفت و بخشی از اونها هم همین جور دست نخورده باقی بود

یکی از این خونه ها روبه روی کلاس زبان ما بود..خیلی قدیمی بود..بخشی از دیوار اون به خاطر گودبرداری های اطراف ریخته بود..منو نرگس تصمیم گرفتیم بریم اون تو ببینیم چه خبره..بچه ها میگفتن اونجا جن داره! صحنه هایی که تو اون خونه دیدم هیچ وقت یادم نمیره..یه وجب خاک رو همه چی نشسته بود..درخت انجیر پیر تو باغ به طرز خشنی رشد کرده بود..حوض کثیف و چرک بود..روی مبل های لهستانی قرمز رنگ پارچه سفیدی پهن بود که دیگه تقریبا سفید نبود..همه وسایل دست نخورده تو خونه بود..انگار کسی که ترکش کرد به برگشتن خیلی مصمم بود..دلم گرفت..دلم سوخت..

چند سال بعد که بانک سرکوچه با کمبود فضا مواجه شد اونجا رو تخریب کردند و شد پارکینگ بانک..وقتی گذرم به اونجا افتاد خیلی دلم گرفت..خیلی دلم سوخت

آدماش کجان...خدا میدونه...

این روزا وقتی بعضی از وبلاگ هارو باز میکنم همون حس بهم دست میده..وقتی یه نفر نشسته چند سال از زندگیش رو تفکراتش تو اون دوران رو نوشته و یهو دیگه ننوشت.....دلم میگیره..دوس دارم پیداش کنم و بگم بازم بنویس..دنیاتو تموم نکن..


 

  • وارش بارانی

تهران شهریه که زندگی در اون خیلی آسون و خیلی سخته..اما هرچی که هست به نظرم بهترین  جا برای عاشقی کردنه...حیف که روزای آخر اینجا و درس خوندنمه و هیچ عاشقی تو این شهر  نکردم..

حیفه که وقتی اینجاها قدم میزنی و آهنگ گوش میدی به یاد هیچکس نیستی... راسته که میگن برای کارهای نکرده حسرت بیشتری میخوری!

اگه تهران هستید حتماعاشق بشین و باهاش برین تئاتر شهر..تو ولیعصر قدم بزنین..کافه گردی..صبحانه خوردن تو جمشیدیه رو هم از دست ندین!

  • وارش بارانی

وطن همیشه خوشاینده..وقتی از کشورت مهاجرت میکنی دلت براش تنگ میشه برای همه جاش دلت فقط میخواد جایی قدم بزنی که آدما فارسی حرف بزنن..چهره ها ایرانی باشه. وقتی تو شهر خودت نباشی دلت هوای اونجا رو میکنه فرقی نمیکنه حتی اگه تو بهترین امکانات پایتخت باشی دلت واسه همون شهر کوچیک و آشنا تنگ میشه...آهنگای محلیتو دانلود میکنی..اگه همشهریاتو ببینی ذوق میکنی. اگه توی شهر خودتم باشی اگه روستا یا ییلاقی داشته باشی آخر هفته ها دلت هواشو میکنه تو خاکش که قدم میزنی میگی وقتی مردم جنازم میاد اینجا یه روزی تن من خاک اینجا میشه...

فکر کن تو ماشین خوابیدی و با بوی بهار نارنج و رطوبتی که میاد زیر دماغت بیدار میشی...

کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها میشد با خودش ببرد هرکجا که خواست


پی نوشت: عنوان از کتاب زیبای نادر ابراهیمی
  • وارش بارانی
خیلی اوقات بزرگ بودن مسائل به خاطر فکر ماست ، که هر بار که تصورش میکنیم مسئله رو یک لایه دورتر و سخت تر میبینیم
مثل کنفرانس امروز، که اینقدر تو ذهن من پیچیده بود که از مدت ها قبل خواب میدیدم به افتضاح ترین حالت ممکن در حال برگزاریه
مطالب سخت و سنگین..مقاله های پیچیده و حجیم..ورود به یک حوزه جدید و ملکولی..و از همه مهم تر یک استاد سخت گیر و منتقد در حد مسعود فراستی
همه این ها روی هم باعث شده بود یک ترس بزرگ و عظیم در من شکل بگیره
اما اینطور نشد..بیشتر از هر وقت دیگه ای به موضوع مسلط بودم..ساعت دهنش را بست و تقویم به دست خویش بند کفنش را بست و ...
مسعود فراستی هم دهنش را بست و در آخر به یک خوب بود اکتفا کرد!

میخوام بگم شاید اصلا کار سختی پیش روم نبود در واقع کار متفاوتی نبود این ذهن من بود که بیخودی جو سازی کرده بود و یک غول  عظیم رو جلوی خودش می دید

بهتره به جای فکر کردن به مسائل فقط انجامش بدیم.. اینجوری خیلی راحت تره
take it easy and just do it..
  • وارش بارانی
اوصولا من آدم سمعی هستم، یعنی صدای افراد خیلی برام مهم و تاثیرگزاره و به شدت خوشم میاد از صداهای مثل خانم خامنه، محمد رضا فروتن..این پسره شاهین مجریه صدبرگ و امثالهم
یه فرد محترمی هم تو دانشگاه ما پیدا شده که گویا مسئولین فرهنگی در دوسال اخیر کشفش کردن و متوجه صدای رادیویی و تبحر ایشون در اجرا شدن، و همه برنامه ها، تاکید میکنم همه برنامه ها اعم از جشن ها، بزرگداشت ها، ختم ها، ورزشی، سیاسی،مذهبی و ... توسط ایشون اجرا میشه و ایشون هم همیشه با صدای گرمشون برنامه رو اینطور آغاز میکنن سلاااااام، سلامی به گرمی فلان و به سرخی خون فلان       و خلاصه از این مسائل
بنده به طور عجیبی به صدای ایشون آلرژی دارم و کهیر میزنم وقتی لب به سخن میگشاید..
امروز با دوستان روی چمنای دانشگاه نشسته بودیم که نام برده به ما نزدیک شد
سللااام (با همون لحن) ببخشید خانم فلانی مستطیع ( یا مسطتیع؟) اوقاتتون شدم خدمت شما عارضم که بنده حقیر برای اجرای مراسم جشن امروز به مساعدت شما نیازمندم دوستان گفتن که ظاهرا شما قلم بسیار شیوایی دارین...
قبل اینکه اوغ بزنم گفتم ببخشید من باید برم نمیتونم کمکتون کنم و با حالت فرار سریعا مشغول جمع آوری جزوات پخش شده روی چمن و ترک محل حادثه شدم ( ریز ریز خندیدن حضار و دوستان مستقر در محل حادثه)

پی نوشت: لطفا اینقدر رادیویی نباشید
  • وارش بارانی

میخواهم جایزه نوبل اسکار یا هر چیز شاخ دیگر! را اهدا کنم به کسی که بتواند کشف کند خودش واقعا چه چیزی را می پسندد

قبلا ها که صحبت از ماهواره و ترویج خیانت میشد سریع موضع میگرفتم که آدمی که با دیدن چهارتا فیلم به همسرش خیانت کند همان بهتر که برود به درک، قبلا ها فکر میکردم ما و ذائقه مان چیزی جدا از رسانه ها هستیم این که اگر تربیت خانوادگی قوی باشد هیچ طوریش نمیشود..

اکثر دخترها در اینستاگرام حداقل یک پیج از مدل عروس و عروسی را لایک کرده اند و روزانه عروس های زیبایی را تماشا میکنند که زمانی آرایش لایت دارند زمانی فشن..زمانی لباس آستین دار زمانی دکلته..دیگر بین همه جا افتاده است که عروس و داماد باید یک سری قوانین خاص را برای عروسی رعایت کنند..تالار..شام ...ماشین عروس..فیلم بردار..لباس عروس آرایشگاه باغ عکس رقص عروس داماد ساخت کلیپ..در آوردن ادا اطوار های عاشقانه برای هم

تقریبا همه این چیزها با کمی کمتر و کمی بیشتر در اکثر جاها اجرا میشود..

امروز که داشتم فیلم عروسی خواهرم رو که بعد شش ماه آماده شده بود میدیدم لحظه ای بود که عروس و داماد خیلی عاشقانه لب آب نشسته اند و باهم صحبت میکنند و لبخند میزنند  و یک آهنگ عاشقانه هم روی آن میکس شده بود..به خواهرم گفتم چی میگفتین به بهم..خواهرم در کمال ناباوری گفت داشتیم دعوا میکردیم! گفتم با لبخند؟! گفت آره مجبور بودیم دیگه فیلم باید قشنگ بشه..وقتی که احساس کردم داماد دارد عاشقانه ترین کلمات را میگوید خواهرم برام ترجمه کرد کرد اینجا داره میگه..اگه یه ذره دیگه ادامه بدی همین الان عروسی رو تمومش میکنم!

بعد یه ذره فکر کردم..که خب که چی؟! ما عکس میگیریم که لحظات خوبمون رو ثبت کنیم نه اینکه لحظات خوب رو نقش بازی کنیم..ما چرا روز عروسی خودمونو هلاک میکنیم تو گرما میریم باغ که فیلم بگیریم؟ چون همه این کارو میکنن! چون اون ژستی که تو اینستاگرام دیدیم رو خیلی دوس داریم اجرا کنیم..

واقعا لذت بخشه؟! نیست! همه این چیزایی که ما فکر میکنیم برامون لذت بخشه در واقع به ما القا شده..توسط جامعه..توسط رسانه ها

به نظرم این تعارض موقع انتخاب همسر خیلی نمود پیدا میکنه..جامعه یک سری ویژگی هایی رو تایید میکنه که تو خود به خود فکر میکنی اون ویژگی ها رو میپسندی در صورتی که نه!

موقع انتخاب رشته فکر میکنیم که عاشق پزشکی برق یا حقوق هستیم در صورتی که نه!

فکر میکنیم کار درست اپلای کردن و رفتن است چون همه میروند..

واقعا باید فکر کرد..باید قبل هرکاری خیلی فکر کرد که آیا این واقعا همون چیزیه که منو خوشحال کنه؟

به نظرم خیلی سخته..تفکیک قائل شدن بین این دو موضوع.. این که آدم بفهمه خودش واقعا چی میخواد خیلی مهمه

رسانه ها خیلی تاثیر گذارن..بدون اینکه بفهمیم..بدون اینکه قبولشون داشته باشیم


  • وارش بارانی
عید دیدنی چیز قشنگیه، هرچقدرم که کوتاه باشه هرچقدرم که شبیه انجام وظیفه و سک سک کردن باشه قشنگه..مثل یه جور خاله بازی میمونه!
کاش با یه سری سوال های بیخودی خراب نشه کاش یاد بگیریم چه مسائلی به ما ارتباط داره چه مسائلی نه!
امسال حقوق و عیدی چقد گرفتی؟!
درست کی تموم میشه؟
کی کار میگیری؟
کی ازدواج میکنی؟
چقد چاق شدی!!
چقد لاغر شدی!!
میگم این فرشتونو عوض کنین اصلا به مبل تون نمیاد!
تو اون شهری که هستی سخت نیست زندگی؟
از پس کارت برمیای؟!
وای اصلا بهت نمیاد!!
شنیدم با عروستون دعواتون شده قضیه چیه
درست خیلی طولانی شدااا

در اینجور مواقع هست که احترام به بزرگتر دست و پا تو میبنده و یک به تو چه ی غلیظ ته گلوت گیر میکنه و همه ی خشم و نفرتتو پشت یک لبخند ملیح پنهان میکنی و میگی: بفرمایید..آجیل میل کنید
  • وارش بارانی